شعر = می نگارد یک نفر در امتداد رفتن ات
از آن سفر کرده در بهاران جویا شدی، ص 75 - 76
می تراود از سکوتت موج های بی قرار
می دود در چشم هایت اسب های بی سوار
می نگارد یک نفر در امتداد رفتنت
طرحی از دل بستگی در کوچه های انتظار
هر نسیم کز سوی گیسوی تو می گیرد وزش
می شکافد لحظه ها را در عبور روزگار
چشم هایت چلچراغ روشن شب های تار
می چکد در حرف هایت نبض آرام بهار
می روی اما من اینجا سوگوارم تا ابد
اشک های من بدون تو ندارد اعتبار
در کویر قلب من با رفتن ات صد آرزو
گم شدند از کاروان طایفه ایل و تبار
نیم نظر دزدیده دل کرد بعد از آن
چشم هایش بسته از دیدن هر گل عذار
قدری اندر دیدنم بشتاب و پیغامی رسان
تا نگویند او شبی کوچید و رفت از این دیار
کنج هر چادر خزیدن در پناه سایه ای
در درون قلب من نی چادر و نی بوته زار.