آنگاه که به این زیبائی نوشتی
آنگاه که به این زیبائی نوشتی: «سلام حالت که خوب است، بدون مقدمه میخواهم بگویم، کارنامه مرا دادهاند لای کتاب فارسی من است. از یک درس من تعجب نکنی خواهش میکنم وقتی آن را نگاه کردی و مطمئن هستم که تعجب میکنی، خواهش می کنم من را دعوا نکن ؛ چون اون موقع هم روزه دارم و هم گشنه هستم و هم تشنه اصلا من رو دعوا نکن؛ زیرا از دست من چیزی بر نمیآید.»
اکنون پس از سالها که من آن نوشته را مرور کردم، برایت مینگارم: سلام، حالت خوب است، همه چیز خوب پیش میرود؟ راستاش کمی نگران بودم و تصمیم گرفتم برایت بنویسم و موضوعی رو یاد آور شوم بدون هیچ چک نویس یا پاک نویسی.
از روزی که آن نوشته را که در برگی از دفتر نوشته بودی به من دادی، سالهای طولانی میگذرد. خاطرهای ساختی و با رفتنات دفتری گشت از خاطرهها با برگههایی که خطت را نمایان و زیبا نشان میدهند.
میان کتاب های کتابخانه ام هنوز آن کتاب فارسی را با آن برگی که لای آن گذاشته بودی را دارم و گاهی دلم از شوق یاد تو ، مرا وا میدارد که نگاهی برای چندمین بار و شاید بیش از صدمین بار اندازم.
راستی آن گل سرخ را که نگه میداشتی که بعد از آن دعوای مختصر، به نشانه آشتی برایت آوردم. حتما آن گل سرخ را به یاد میآوری. او پس از هفت روز از پرواز تو به دنیاهای فرا فیزیکی، کاملا پژمرد.
چهل و یک روز از بهار میگذشت که این جهان پر اضطراب را رها کردی. از آن بهار با احتسابِ بهار پیش رو که ۶۷ روز فاصله است، بیست و پنج سال میگذرد که تو از این جهان پرفریب، به سوی جهانهای فرا فیزیکی رها شدهای.
آری! آینده را که تجسم کنی، فکر میکنی، شاید روزی بمیری. با خودت میگوئی مهم نیست، زندگی ادامه دارد و دنیا هیچ احتیاجی به من و تو نخواهد داشت. / ۲۳ دی ۱۴۰۲